عشق


تست هوش

تست هوش باید پس از خواندن سئوال در عرض فقط 5 ثانیه (یکم بیشترم شد عیبی نداره ) به آن جواب درست را بدهید در پایان تعداد پاسخهای درست شما ضرب در 10 میشود و میزان آی کیو شما را نشان میدهد (آساني سوالات شما را گول نزند !!!).

نظري هم بده
ادامه مطلب
نويسنده: زهرا | تاريخ: سه شنبه 16 دی 1393برچسب:تست هوش, | موضوع: <-PostCategory-> |

زندگينامه حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام)

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام رئيس مذهب جعفری ( شيعه) در روز 17 ربيع الاول سال 83 هجری چشم به جهان گشود. پدرش امام محمد باقر (ع) و مادرش "ام فروه " دختر قاسم بن محمد بن ابی  بکر مى باشد. کنيه آن حضرت : "ابو عبدالله " و لقبش "صادق " است. حضرت صادق تا سن 12سالگی معاصر جد گراميش حضرت سجاد بود و مسلما تربيت اوليه او تحت نظر آن بزرگوار صورت گرفته و امام (ع) از خرمن دانش جدش خوشه چينی کرده است.

 

پس از رحلت امام چهارم مدت 19سال نيز در خدمت پدر بزرگوارش امام محمد باقر (ع) زندگی  کرد و

نظري هم بده
ادامه مطلب
نويسنده: زهرا | تاريخ: دو شنبه 17 دی 1393برچسب:زندگينامه حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام),ولادت,شهادت, | موضوع: <-PostCategory-> |

زندگى نامه حضرت محمد (ص)

بسم الله الرحمن الرحيم

 

ولادت و دوران کودکى

پيغمبر اکرم يگانه پيغمبرى استکه تاريخ کاملا مشخصى دارد. حضرت رسول اکرم (ص) در ساعات ابتدايى صبح روز جمعه هفدهم ماه ربيع الاول يعنى در فصل بهار در شهر مکه به دنيا آمد. در آن محيط که فقط و فقط محيط بت پرستى بود، او هرگز بتى را سجده نکرد. پيغمبر اکرم در همه عمرش، از اول کودکى تا آخر، هرگز اعتنائى به بت و سجده بت نکرد. اين، يکى از مشخصاتايشان است.

پيش از بعثت براى خديجه که بعداَ به همسرى اش در آمد، يک سفر تجارتى به شام پيش آمد در آن سفر بيش از پيش لياقت و استعداد و امانت و درستکارى حضرت محمد برايش روشن شد. او در ميان مردم آنچنان به درستى شهره شده بود که لقب محمد امين يافته بود و امانتها را به او مى سپردند. پس از هجرت به مدينه، حضرت على ( عليه السلام ) را چند روزى بعد از خود باقى گذاشت که امانتها را به صاحبان اصلى برساند.

بزرگان در بسيارى از کارها به عقل او اتکا مى کردند. عقل و صداقت و امانت

نظري هم بده
ادامه مطلب
نويسنده: زهرا | تاريخ: دو شنبه 17 دی 1393برچسب:زندگى نامه حضرت محمد (ص),میلاد,تولد, | موضوع: <-PostCategory-> |

شعر معراج

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد


 

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد 
  دل رمیده ما را انیس و مونس شد   
  نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت  
بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد   
  به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا 
  فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد   
  به صدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست  
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
طربسرای محبت کنون شود معمور 
  که طاق ابروی یار منش مهندس شد 
    لب از ترشح می پاک کن برای خدا  
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد   
  کرشمه تو شرابی به عارفان پیمود 
  که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد   
  چو زر عزیز وجودست شعر من آری  
قبول دولتیان کیمیای این مس شد   
  خیال آب خضر بست و جام کیخسرو 
  به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد 
    ز راه میکده یاران عنان بگردانید  
چرا که حافظ از این راه برفت و مفلس شد

 

نوری که درخشید

 
شبی که جوشش صد مهر در گریبان داشت
چـــــنین حادثه ای در مشیمه پنهان داشت  
زمیــن، به خود ز تب التهاب می لرزید
زمـــان، ز زایـــش نــوری به خویش می پیچید  
موکــــــــــلان مشیــــــــت به کـــــــارگاه قدر
شـــــــــدنـــــــد، تا که ببندند طرح نقش دگر  
قضــــــــا گرفت قلم، تا کـــــــه بـر صحیفه نور
ظهــــــــــور نخبه ایجـــــــــــاد را، کند مسطور  
ز عــــــــرش زمـــــــــره لاهوتیــان پرده نشین
نظــــــــــاره را بگشودند، دیده ســـــوی زمین  
ز شــــــــوق، در رگ شـب خون نور جاری بود
بــــــــر آتشش قــــــــدم از تـــاب بیقراری بود  
شبی عجب، که همه جود بود و فیض و فتوح
شــــــــب شکفتن ایمان، شب گشایش روح  
شبــــــــــی که مطلع انـــــــوار نور سرمد بود
ظهـــور مصلح کل، بعثت محمـّـــدبود  

"محمود شاهرخی"

 

واقعه ای در دل کوه

 
غــــنوده کعبه و ام القری به بستر خـــــــواب
ولـــــــــی به دامن غار حرا دلی بی تـــــــاب  
نخفته، شب هــــــمه شب، دیده خـدا بینش
ز دیـــــــــــده رفته به دامن سرشک خونینش  
بســـــــــــــان مــــرغ شباهنگ ناله سر کرده
بــــــــــــه کــــــوه، نــــاله جانسوز او اثر کرده  
دلـــــــــــــش، لبالــب اندوه و محنت و غم بود
بـــــــه کــامش، از غم انسان شرنگ ماتم بود  
وجـــــــــود وی هـــــــمگی درد و التهاب شده
ز آتـــــــش دل خـــــــود همچو شمعآب شده  
کــــــــــه پیــــــــک حضـرت دادار، جبرئیل امین
عیـــــــــان بــه منظر او شد، خطاب کرد چنین:  
بخــــــوان به نام خدایـی که رب ما خلق است
پــــــــدیــــــد آور انســـان ز نطفه و علق است  
بـــــــــــــخوان که رب تو باشد ز ما سوا اکـــرم
کــــــــــــه ره نمود بشر را، به کاربرد قــــــــلم  
بــــــه گوش هوش چو این نغمه سروش شنید
هــــــــــــزار چشمه نـــــــور از درون او جوشید  
ز قیــــــد جسم رها شد، به ملک جان پیوست
شـــــــــکست مرز مکان را، به لا مکان پیوست  
درون گلشن جانــــــــش شکفت راز وجــــــــود
گــــــــــــشود بـــــــار در آن دم به بارگاه شهود  
بـــــــــــه بـــــزم غیب چو تشریف قربتش دادند
در آن مشـــــــــاهده منشـــــــــور عزتش دادند  
چــــــــــو غرقه گشت وجودش به بحر ذات احد
غبـــــــــــار میم، بشد زایل از دل احـــــــــمــــد  
بــــــــــه بی نشانی مطلق ازو نشان برخاست
حجــــــــاب کثرت موهوم از میــــــــان برخاست  
دوبـــــــــــاره چون به مکان، رو، ز لامــــکان آورد
امیـــــــــــد و عشق و رهـــــایی به ارمغان آورد  
درود و رحـــــــمـــــــــت وافر، ز کردگار قدیــــــــر
بـــــــــــر آن گزیده یزدان، بــــــــر آن سراج منیر  

"محمود شاهرخی"

 

در تهنیت روز مبعث رسول اکرم(ص)

 


مبعوث نبی اکرم آمد
به به که چه روزخرم آمد
عیدی نبود چنین مبارک
بس عید فرا رسید بی شک
گیتی چو بهشت جاودان شد
از بعثت او جهان جوان شد
بر جمله مسلمین مبارک
 این عید به اهل دین مبارک
آن ذات خجسته ی نکو را
از غیب ندا رسید او را
برخیز و به خلق رهبری کن
کای ذات نکو پیمبری کن
در کوه" حِری" پیمبری یافت
چون قدر و مقام رهبری یافت
شد خاتم انبیا"محمد(ص)" بشنید چو این ندا محمد(ص)
با آمدنش محمدی شد
هر روح که دوراز بدی شد
آیین خدا پرستی آورد
قانون حیات و هستی آورد  
بشکست اساس بت پرستی
پیدا چو شد آن جمال هستی
بتخانه به کعبه شد مبدل
با بعثت آن نبی مرسل
بر احمد و بر علی و آلش
هر دم صلوات بر جمالش
قرآن مقدسش کتابم
صد شکر به دین آن جنابم
در سایه دین و رحمت اوست
خوشبخت کسی که امت اوست
شد ختم پیمبری به نامش
از عرش ملک دهد سلامش
بر پاکی ذات تو گواهی
ای داده زماه تا به ماهی
لولاک لما خلقت الافلاک
در شأن تو گفت ایزد پاک
یک قصه توست شام معراج
ای بر سر هر پیمبری تاج
خوشبخت کسی کز امت توست
قرآن کریم حجت توست
اسلام نبود و حق پرستی
گر زانکه تو بت نمی شکستی
بتخانه و بت به باد دادی
توحید به ما تو یاد دادی
ای خواجه کائنات دریاب
ای معنی ممکنات دریاب
دریاب که هیچکس نداریم
ما غیرتو دادرس نداریم
فریادرس و گره گشائی
ای آنکه تو یار بینوائی
امید شفاعت از تو داریم
دریاب که ما گناهکاریم
غم از دل هر که هست بردار
تنها نه منم به غم گرفتار
"شهری" است غلام آستانت
ای جان جهان فدای جانت

عباس شهری

نظري هم بده
نويسنده: زهرا | تاريخ: دو شنبه 15 دی 1393برچسب:شعر معراج,شعر,معراج, | موضوع: <-PostCategory-> |